محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

همای آسمان خوشبختی

دل نوشته ای برای امام رضا (ع)

1391/11/19 23:34
5,559 بازدید
اشتراک گذاری

 

السلام عليك يا علي ابن موسي رضا (ع)

           سحرگاه بودكه آسمانيان از آسمان وعرشيان در عرش الهي  عجابت دعايم را ازخداوندتمناكردند والهه ي جهان مراحاجت روا نمود ومرا به پا بوسي بارگاه آفتابي وآسماني دومين خورشيد طلوع كننده شرقي كشورم فراخواند ومن نيز سوار برمركب آهنين دنيا شده و با جان ودل رهسپار شدم تا آستان مقدس و آسماني و رضوي علي ابن موسي الرضا (ع) را زيارت كنم آن روز سعادت از كنارم گذر كرده بود وآفتاب خوشبختي بر جانم تابيدن آغاز نموده بود وچه شيرين سفر وچه زيبا مقصدي در پيش رويم بود خورشيدي كه دومين خورشيد شرقي ميهنم بود با بارگاهي تابنده تر وآفتابي تر از خورشيد آسمان كه چون نگيني  بر انگشتري زمين است باگنبدي هميشه تابناك كه آن گنبد طلايي  رضا (ع) است .

 آنجا كه تا خدا فاصله فقط چند قدم است .

 آنجا كه تا عرش روحاني خدا فاصله در اندازه دلها ست.

وآنجا كه خلوتگاه زمينيان و عبادتگاه ملكوتي آنهايي است كه از آسمان براي ساعتي اذن آمدن  مي گيرند تا در بارگاه رضا (ع ) زيارتي كنند و قطره اي آب از سقا خانه رضا (ع ) نوشند تا جان خود را از آب بارگاه رضا (ع) تبرك سازند وقطره اي را براي تبرك به آسمان برند تا آسمان نيز متبرك شود ، آنها كه روح ودل خويش را به پنجره ي فولاد رضا (ع) دخيل بسته اند اما جان خود را در جاي ديگري گرو گذاشته اند تا نسيمي كه از صحن بارگاه رضا (ع)  عبور مي كند صورتشان را نوازش دهد و قطر هاي اشك شوقي كه از ديد گانشان جاري مي شود را با خود برند تا رضا(ع) را رضا كنند .

       چه وقت ها كه دل براي چنين صحنه اي پر مي زند وجان در كالبد جسم پر، پر مي زند وروح بــي تـابـي مي كند .

 اما تو براي زيارتش دعوت نيستي ودعوتنامه ات را امضا نكرده اند

وچه وقت ها كه طاقتت تمـام مي شود وجـام صبرت لبريز

 مي شود ودلــت در خلوت مي شكند درست در زماني كه فكر مي كني تمامي در هاي اميد بر رويت بسته شده است .

امـا به يك نفر هنوز اميد وار هستي چرا كه او را خوب مي شناسي اوكليد دار تمامي در هايي است كه كليد آن در طوفان زندگي به صورتي كه فكر مي كني نامعلوم گم شده واو آن در را به رويت باز مي كند .

 از اين كه بگذريم او باز كنند درب هاي زندان تن در بازداشتگاه دنيا نيز هست ، حتي او باز كننده درب هاي زندان دل نيز هست وچه درهايي را كه باز نكرده وچه قفل هايي راكه از زندگي  وكار ،كساني بر نداشته .

همه اينها را گفتم تا اگر تو حال همراهي با من را داري همراهم باشي وكمي به حال وهوايي برسي كه مـن رسيدم و تــو را با خــود در عالمي همراه كنم كه خود لحظه هايي از هميشه را در آنجا مي گذرانم و با گذر از آنجا كمي آرام مي شوم هر چند كه هيچ گاه براي هميشه مرا راضي نكرده است اما براي به لحظه زيست كردن كافي است .

آيا تا به حال به كبوتري كه در هوا پر واز مي كند و يا گاهي در باد اورا سبكبال تر از باد احساس مي كني حسادت كرده اي يا نه ؟

اما اگر در آستان نور باشي واو را بر بلنداي گنبد كوچك سقا خانه رضا (ع) ببيني كه هميشه رو به سوي او ايستاده ويال و پر مي زند ، ودل تو نيز پر مي زند تا به دور گنبد طلايي وبسان خورشيدش پري زند اما نمي تواند  آنگاه تو نيز چنين احساسي داري .

چه وقت ها كه دلت پر مي زند كه در مقابل ايوان طلايي او بنشيني و به بارگاه خورشيدي او نظر كني ولذت بري وروح تشنه خويش را كه از دوري او بي تابي مي كند را سير كني وزير لب حرفهايت را زمزمه كني ووضو سازي و نمازي به جماعت خواني و در گوشه بنشيني وبعد برگردي اما اميد داري كه فردا نيز برمي گردي همين جا كه روز قبل بودي .


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)